کد مطلب:33660 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:99

یاد مرگ و یاد خداوند هر دو تلفیق عجز می کنند











میان یاد خداوند و یاد مرگ چه وجه مشتركی وجود دارد ؟ اگر یاد خداوند و یاد مرگ نباشند چه بلایی بر سر آدمی خواهد آمد و در كجای كار او كاستی پدیدار خواهد شد ؟

حقیقت مطلب این است كه انسان سركش نمی پسندد كه جبر و قهری در برابرش باشد. حتی هوسناكانه و به گزاف به خود چنین وانمود می كند كه می تواند بر همه ی موانع پیروز شود. برای یك انسان سركش به هیچ وجه خوشایند نیست كه كسی در برابرش مانع عبور ناپذیری قرار دهد و او را در مقابل آن مانع به تسلیم و خضوع وادارد. طغیان و سركشی، آدمی را به این گمان می كشاند كه دایره ی اختیارش آنچنان وسیع است كه با دایره ی اختیارات خداوند برابری می نماید. در واقع یكی دیگر از اوصاف اختصاصی خداوند آن است كه حی است و هرگز نمی میرد. هیچ موجود دیگری از چنین وصف ذاتی ای برخودار نیست. حیات برای همه ی موجودات- به غیر از خداوند- امری عرضی و كسبی است. انسان این حقیقت را فقط در آستانه ی مرگ است كه به وضوح درمی یابد. در آن هنگام آدمی به جد در می یابد كه از پس مرگ برنخواهد آمد. و این بهترین درمان است برای سركشی های نفس. نفس سركش هنگامی كه به وضوح دریابد در این عالم جبرهای چیرگی ناپذیری بر او حاكم اند كه پیروزی بر آنها ممكن نیست، خاضع و رام می شود. در حدیث آمده است كه

لو لا ثلاث فی ابن آدم ما طاطا راسه شی: المرض و الفقر و الموت (الخصال، شیخ صدوق، باب الثلاثه)

اگر بیماری و ناداری و مرگ در بین انسانها نبود هیچ چیز آنان را خاضع نمی كرد.

[صفحه 233]

و اینها یعنی همان جبرهای چیرگی ناپذیر.

جباران تاریخ به ویژه از دو چیز بیزار بودند: یكی نام خداوند و دیگری یاد مردن. قرآن خود می فرماید كه

و اذا ذكر الله وحده اشمازت قلوب الذین لا یومنون بالاخره

(الزمر، 45)

هنگامی كه نام خدای واحد در میان می آید دل ناباوران به آخرت مشمئز می شود.

یعنی از نام خداوند آزرده و بیزار می شوند. علت این امر آن است كه در میان آوردن نام خدا، در واقع مطرح كردن موجودی است كه از آدمی خضوع می طلبد. لذا اگر افراد سركش، خداوند را حق بدانند لاجرم باید بر روی ادعاهای گزاف و بلندی كه درباره ی خود دارند، پا بگذارند. هنگامی كه خداوند درآید، دیگر اجازه نمی دهد در كنار او خدای دیگری بنشیند. در برابر او همه باید بنده باشند. لذا برای خدایان جایی باقی نمی ماند، فقط برای بندگان جا باز می شود. به همین دلیل است كه شیطان و پیروان او نه فقط از خداوند كه از نام او نیز بیزارند. چرا كه می دانند با درآمدن او، برای سركشی های آنها جایی باقی نخواهد ماند.

یاد مرگ نیز همین طور است. پاره ای از سلاطین اجازه نمی دادند كه در برابرشان از پیری، سستی و مرگ سخنی گفته شود. زیرا معنای مرگ این است كه سپاهی در می رسد كه آنان در برابرش تاب ایستادگی ندارند و لا جرم مغلوب خواهند شد. به تعبیر امیرالمومنین (ع):

قرن غیر مغلوب و واتر غیر مطلوب (نهج البلاغه، خطبه ی 230)

هماوردی تسخیر ناپذیر است و میهمانی ناخوشایند

جبر مرگ، چنین جبری است.


صفحه 233.